ابوالحسن فراهانی

ابوالحسن فراهانی

شمارهٔ ۱۵

۱

می‌دهند از شوق آن رخساره جان از بهر آن

روز و شب خورشید و مه در خانه روشن کردنند

۲

گر غباری داشتی در دل بیا بگذر بس است

از غریبانی که کویت را غبار دامنند

۳

دوستند آنان که در اندیشه ی قتل منند

دشمنانم دوستند و دوستانم دشمنند

۴

با خیالت تا بود در سینه دل در گفتگو

بلبلان را شکوه باشد کار تا در گلشنند

۵

بر امید دیدن خورشید رویت مهر و ماه

گاه بر درگاه و گه در بام و گه در روزنند

تصاویر و صوت

نظرات