
ادیب الممالک
شمارهٔ ۲۴۰ - از عبدالعلی خان نامی پالتو خواسته
۱
ولی نعمتا ای که مهر کفت
رباید ز ماه درخشنده ضو
۲
کمالت چو کوه متین دیر پای
خیالت چو ماه معین تندرو
۳
ثریا بود خوشه آسمان
نموده ز گشت عطایت درو
۴
بخاک درت هست عرضی مرا
گرت التفاتی است یکدم شنو
۵
تو دانی که این بنده را هیچ نیست
جز این دل که دارد بنزدت گرو
۶
دگر راه دوری که دارد به پیش
شب و روز باید نهد پا بدو
۷
ز سرما شود سینه اش چاک چاک
ز سختی شود ناف کاهش جدو
۸
شب از سوزش این دم شهریار
بسوزد تنش همچو پشم از الو
۹
که گردم به لطف تو مستظهرا
شود بر تنم جامه عیش نو
۱۰
الا تا بود روز بهتر ز شب
الا تا بود ماست کم از پلو
۱۱
عدوی تو گندم صفت زیر آش
حسود تو در کام حیوان چو جو
نظرات