
ادیب الممالک
شمارهٔ ۴۳
۱
بسکه از بخت خویش مایوسم
جاودان اندرین سرای سپنج
۲
روز تا شب بسان نرادان
با غم دل همی زنم شش و پنج
۳
استخوانیست پیکرم بی گوشت
مانده بر جای چون شه شطرنج
۴
پیکرم را بود چو زلف بتان
شکن و تاب و پیچ و چین و شکنج
۵
بدماغ و دلم زمانه نهشت
فکر موزون و طبع قافیه سنج
۶
راست گوئی که خورده ام افیون
یا شراب و حشیش و بذر البنج
۷
سمر است این سخن که گنج رسد
مردمان را پس از کشیدن رنج
۸
گر چنین است بنده را ز چه روی
از پس رنجها نیاید گنج
۹
آری ار بخت من مساعد بود
تن زارم نخستی از قولنج
تصاویر و صوت

نظرات