
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۸۷
۱
جور آن بت همه بر جان پریشان من است
سخت تر زان دل چونسنگ مگر جان من است
۲
که گزیدست بدندان لب لعلش که بر او
زخم دندان نه باندازه دندان من است
۳
در غم او همه کس مست و گریبان چاکند
از میان همه دستش بگریبان من است
۴
عاقبت کار حریفان همه سامان بگرفت
آنچه سامان نپذیرد سر و سامان من است
۵
دین عاشق برضای دل معشوق بود
کفر اگر یار قبولش بود ایمان من است
۶
غافل از حال من امشب مشو ای همسایه
کامشبم می کشد آن شمع که مهمان من است
۷
امشب از گرمی مجلس جگر شمع بسوخت
وین نه از شورمی، از آتش پنهان من است
۸
ابر رحمت بگنه شویی اهلی نرسد
چشم امید بدین دیده گریان من است
نظرات