اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۲۱۹

۱

گریه‌ام دید و چو گل از خنده آن مهوش شکفت

در خزان پیریم آخر بهاری خوش شکفت

۲

دل به خونریز من آن سرو سهی را می‌کشد

غنچهٔ بختِ مرا آخر گلی دلکش شکفت

۳

تا رخش دیدم به مستی جانم از حسرت بسوخت

آه از این گل‌ها کزان رخسار چون آتش شکفت

۴

برق نعل ابر شش آتش به هستی زد مرا

صد گل عشرت مرا از نعل آن ابرش شکفت

۵

باز شد! اهلی دلش با آنکه صد دل پاره کرد

تنگدل چون غنچه نبود بلکه عاشق‌وَش شکفت

تصاویر و صوت

نظرات