اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۴۱۶

۱

آن آفتاب حسن سحر میل باده کرد

صبح سعادتم در دولت گشاده کرد

۲

گفتم سگ توام نظر از من بخشم تافت

خشمی که صدهزار محبت زیاده کرد

۳

گفت آدمی نیی سگ من چون شوی بین

این مردمی که آن صنم حورزاده کرد

۴

در گلشن امید از آن غنچه لب دمید

بویی که خاور گل همه را مست باده کرد

۵

گفتم که ساغری به کفم نه بناز گفت

بیهوده کی توان طلب نا نهاده کرد

۶

سیلاب شوق آمد و نقش خیال فهم

شست از دل آنچنان که مرا لوح ساده کرد

۷

اهلی که همتش بفلک سر نمی نهاد

سیلی عشق عاقبتش سر فتاده کرد

تصاویر و صوت

نظرات