
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۴۴۰
۱
هردل که جز خیال تو در وی مقام کرد
خلوتسرای خاص ترا وقف عام کرد
۲
تا خون خلق بر لب لعلت حلال شد
آب حیات بر همه عالم حرام کرد
۳
از نوش وصل جان فلک سوختم زرشک
آخر بزهر هجر عجب انتقام کرد
۴
مرغان این چمن همه آزاده خاطرند
سودای سنبل تو مرا مرغ دام کرد
۵
ساقی بپوش جام می از چشم خرقه پوش
کان چشم شور بدنگهی سوی جام کرد
۶
در دور آفتاب جمالت که خلق سوخت
فرخنده طالعی است که صبحی بشام کرد
۷
اهلی که فرق تا قدمش سوختی چو شمع
آخر خیال وصل تو از فکر خام کرد
نظرات