
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۵۸۰
۱
کس چون تو نبودست و نخواهد پس ازین بود
در باغ جهان میوه مقصود همین بود
۲
در کعبه و بتخانه در من نگشادند
مارا همه جا بخت بدخویش قرین بود
۳
دل گوشه تنگی است ولی وقف غم تست
تا بود غمت در دل ما گوشه نشین بود
۴
لب بسته ام از شکر و شکایت که رخ تو
هم راحت جان آمد وهم آفت دین بود
۵
از خاک بتان در سر کوی تو چه دیدیم
در هر قدمی بتکده یی زیر زمین بود
۶
تا باد صبا نافه گشا گشت عیان شد
کز زلف تو خون در جگر نافه چنین بود
۷
کر آهوی چشمت نظر از لطف به اهلی
با آنکه سگی همچو رقیبش بکمین بود
نظرات