
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۷۰۳
۱
خاک ره خواست سرم یار و چنان خواهد بود
هرچه او بر سر ما خواست همان خواهد بود
۲
جان من رفتی و چون صورت بیجان برهت
چشم من تا بقیامت نگران خواهد بود
۳
میروی سرو من از دیده و جانی که مراست
همچو آب از پیت ای سرو روان خواهد بود
۴
من بشکرانه کنم جان سپر تیر هلاک
گر هلاک من از آن دست و کمان خواهد بود
۵
زخم تیرت طلب آن روز که من خاک شوم
ز استخوانهای سفیدم که نشان خواهد بود
۶
گر بداغ تو روم تا ابد از خاک مرا
لاله وار آتش دل شعله زنان خواهد بود
۷
گرچه خارم گلم از خاک دمد چون به رهت
سر من خاک کف پای سگان خواهد بود
۸
قصه کوته کند و بر دوست فشان جان اهلی
چند گویی که چنین است و چنان خواهد بود
نظرات