
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۰ - مستزاد
۱
چون شاخ گل آنروز که در خانه زینی
آشوب جهانی
۲
و امروز که چون سرو سهی بزم نشینی
آشوب نشانی
۳
گه با من دلسوخته شیرین تری از شهد
گه تلخ تر از زهر
۴
فریاد ز دست تو که یک لحظه چنینی
یک لحظه چنانی
۵
شیرین بلطافت شد اگر خسرو خوبان
لیلی بملاحت
۶
ایکان ملاحت تو سرا پا همه اینی
ورزرخ همه آنی
۷
دیروز که در بند وفا بودی و یاری
می بود بدستت
۸
امروز که در قصد هلاکم به کمینی
با تیر و کمانی
۹
با قد چو سرو و گل رخسار و لب لعل
ایساقی جانبخش
۱۰
خورشید بلند اختری و ماه زمینی
عیسی زمانی
۱۱
خواهی که دهد ساقی جان ساغر نوشت
بر خلق مزن نیش
۱۲
کز باغ مکافات گل و لاله نچینی
گر خار نشانی
۱۳
آسوده درونی و غم من بتو اهلی
هر چند بگوید
۱۴
تا درد دلی کز تو مرا هست نه بینی
بالله که ندانی
نظرات