اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

شمارهٔ ۱۰۴

۱

چو من عادت چنین دارم که غم را شادی انگارم

به بیماری چنان کآمد تو هم می‌دار تیمارم

۲

به درد تازه هر ساعت مرا مشغول خود می‌کن

از این بیکار کم داری دمی بیکار مگذارم

۳

به یک غم ابلهی باشد که از عشق تو بگریزم

چو یک غم بخشدم حالی غم دیگر طمع دارم

۴

مرا گویی مراد خویشتن را می‌شناسی هی

شناسم، یار بد مهری و دانی عاشق زارم

۵

ز رخسارت گلی بر من، گرامی‌تر ز صد جان است

چو این معنی همی‌دانی، مکن خوارم منه خارم

۶

به مستی بوسه‌ای دوش از لبت بربوده‌ام اکنون

همین معنی به هشیاری همی‌خواهم نمی‌یارم

۷

ز خطم پای‌بندی کن که چون زلف تو در تابم

ز لعلت شربتم فرما که چون جزع تو بیمارم

۸

اثیر خویشتن می‌خوان مرا تا لاجرم در شعر

عراقین و خراسان می‌شود اقطاع بازارم

تصاویر و صوت

نظرات