اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

شمارهٔ ۱۰۵

۱

می بین که تا چه غایت از تو به درد و تابم

هم رخنه می نجویم هم روی می نتابم

۲

از تو وفا نخواهم زیرا که خود نداری

بر تو بدل نجویم، زیرا که خود نیابم

۳

چون خاک برندارم چهره ز آستانت

ور فی المثل بریزم هر روز صدره آبم

۴

گر، داریم زخواری چون خاک کوی باشم

خاک تو کحل چشمم کوی تو جای خوابم

۵

بی تو جهان روشن دیدن کجا توانم

چون در جهان نباشد بی رویت آفتابم

۶

بهر سهیل دلها یعنی خیالت آرد

هر شب برسم تحفه دیده عقیق نابم

۷

کوه است بار هجرم کاهی تن ضعیفم

دانی که من بر این تن آن بار بر نتابم

۸

وین قصه ی تظلم بر هجر عرضه کردم

تا بر چه موجب آید از لفظ تو جوابم

۹

گفتا، که نوبت من وانکه اثیر زنده

غم گفت بس مانده آنرا همی شتابم

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
Kako Kalahan
۱۴۰۲/۱۲/۱۵ - ۰۸:۰۱:۴۱
بیت واپسین به گمانم باید چنین بوده باشد «بس نمانده» ؟