اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

شمارهٔ ۱۱۰

۱

دوش با دوست محاکات بجان میگردم

نکته را راه به هنجار زیان میگردم

۲

غیرت عشق چنان پرده همیداشت که من

نقش اسرار زخود نیز نهان میگردم

۳

چون جهان نزل جنان بود من از پیروزی

منزل همت از آنسوی جهان میگردم

۴

نظر از هرچه فلک دید، زمین میخواندم

خرد از هرچه خبر داشت، عیان میگردم

۵

تامرابو، که هم از من بخرد یار به هیچ

سود و سرمایه بر آن بیع زیان میکردم

۶

بحروفی که همی بست سر حلقه دُرج

خاتم غیب در انگشت بیان میکردم

۷

او چو خورشید مرا کان گهر کردی و من

دامن او صدف گوهر کان میکردم

۸

تا بآماج رسد تیر سحر یعنی آه

گاه تیر از قد خود گاه کمان میکردم

۹

دم بدادند مرا دام طرازان حواس

زآنکه پرواز نه در اوج مکان میکردم

تصاویر و صوت

نظرات