
اثیر اخسیکتی
شمارهٔ ۱۱۷
۱
هرغم که دهد عشق تو من خار ندارم
بی تو علم الله که جز این کار ندارم
۲
دور از شب زلفین تو مرگ دل من باد
آنروز، کش از درد تو، تیمار ندارم
۳
از عشق تو خوارم، نه که خود عزم من آنست
من خواری عشق تو، چنین خوار ندارم
۴
از دیده چه شک باشد، اگر خون نفشانم
وز ناله چه عذر آرم اگر، زار ندارم
۵
گوئی که زر خشک همی با مر داری
برگشتم از این یارب زنهار ندارم
۶
هان روی چو زر خواهی هان سنگ و ترازو
در کیسه نه زین باری بسیار ندارم
۷
بل تا چو کمر دست در آرم به میانت
من نیر مسلمانم و زنار ندارم
۸
گفتی که اثیرا قدر این کار نداری
گر راست همی خواهی نهمار ندارم
تصاویر و صوت

نظرات