
اثیر اخسیکتی
شمارهٔ ۱۳۵
۱
پر دردم و بمانده ز درمان خویشتن
گم کرده در هوای تو درمان خویشتن
۲
حال مرا ز درد تو سیری نمیکند
سیر آمدم بجان تو از جان نخویشتن
۳
چون گوی شد دل من و زلفین پرخم است
گوی مرا ربود بچوگان خویشتن
۴
ای برزده بدامن بیداد دست چرخ
از دست تو دریده گریبان خویشتن
۵
بیرحمی است پیشه دوران واز توهم
رسم دگر میار بدوران خویشتن
۶
زلف تورا که صاحب ملک ستمگریست
ظلم آیتی است، آمده در شان خویشتن
نظرات