
اثیر اخسیکتی
شمارهٔ ۱۴۸
۱
ای مرهم هر سینه مجروح لب تو
فرسوده قدم های دلم در طلب تو
۲
گُم کرد سر رشته تدبیر دلم باز
در طره ی سر گمشده بلعجب تو
۳
چون تار طراز است شب و روز تن من
تا برطرف روز تنیده است شب تو
۴
چون لاله دلم چهره بخون شست چو بگرفت
سبزه طرف چشمه ی حیوان لب تو
۵
من بنده نویسد بتو سلطان کواکب
تا خسرو خوبان جهانشد لقب تو
۶
ای حور پریزاده بر این حسن و طراوت
از آدمیان نیست همانا نسبت تو
۷
در ساخته ام با غم تو، روی همین است
چون جز ز غم من نفزاید طرب تو
۸
بیداد سه ساله که اثیر از همدان برد
تقدیر الهی بُد و باقی سبب تو
نظرات