
اثیر اخسیکتی
شمارهٔ ۱۵۸
۱
دیدی چگونه ما را، بگذاشتی و رفتی
بی موجبی دل از ما، برداشتی و رفتی
۲
بس عهدها که کردم، بس وعده ها که دادی
وان ماجرا نرفته، انکاشتی و رفتی
۳
راهی است بر گشادم، خوش خوش بچشم کردن
تا روی در کشیدی، از آشتی و رفتی
۴
رخ در سفر نهادی، ناگاه عالمی را
چون زلف خود پریشان، بگذاشتی و رفتی
۵
گفتی تو را بدارم چون جان و دیده، بنشین
گفتم چگونه داری، ناداشتی و رفتی
۶
چشمم که آب خوردی از روی گل عذارت
ناگه، به خار هجران انباشتی و رفتی
۷
تخمی است هجررویت، بارش هلاک جانم
تا خود چگونه روید، تو گاشتی و رفتی
۸
در دام جز اثیرت تر دامنی دو بودند
او را بدست ایشان، بگذاشتی و رفتی
نظرات