اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

شمارهٔ ۱۵۹

۱

والله که به بیباکی، ناموس جهان بردی

حقا که به چالاکی، آرام روان بردی

۲

آورد بر این زلفت، چون کان می کردون

رو، رو که بدان چوگان گوی از همگان بردی

۳

جان بود که میگفتم بند سر زلفینش

رغم من مسکین را، هم دست بدان بردی

۴

تا خود سر زلفینت، بگشوده همی بینم

هین ای دل زندانی بگریز که جان بردی

۵

دشنام دهان از من چون بر گذری گویم

یارب من و آن، کاخر نامم بزبان بردی

۶

کم بار دهی بازم بر درگه بار خود

این رسم چنین دانم، زان تنگ دهان بردی

۷

گفتی فرهت ندهم، صد نقش گر آوردی

و آخر به سبکدستی، چیزی ز میان بردی

۸

در هر سخنی پیچم، در تو چو یقین دیدم

روی از تو نه پیچانم بر من چو گمان بردی

۹

گفتی که اثیر از ما، در صبر گریز، آری

حال رمه دانستم، چون نام شبان بردی

تصاویر و صوت

نظرات