
اثیر اخسیکتی
شمارهٔ ۱۶۴
۱
جانم فدای توست، که جانان من توئی
شمع وثاق و تازه گلستان من توئی
۲
هستند شاهدان شکر لب بعهد تو
لیکن از آنمیانه بدندان من توئی
۳
جان بر سر غم تو نهم، وزمن این سخن
بی حرمتی است جان، چه بود، جان من توئی
۴
در عشق تو بخدمت سلطان برآمدم
ای مه، سعادت تو که سلطان من توئی
۵
آنکس که گفت اثیر، بزنگان چه میکنی
زین نکته غافل است، که زنگان من توئی
نظرات