اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

شمارهٔ ۱۶۷

۱

ای دل آخر تا کی این دیوانگی

هر زمانی با منت بیگانگی

۲

خود گرفتم، یار شمع مجلس است

بر تو واجب نیست، این پروانگی

۳

دام او را، مرغ کشتی بس بود

مرغ او را کرد خواهی دانگی

۴

کی شود معشوق دست آموز تو

او چنان وحشی، تو زینسان خانگی

۵

آفتابی بر فلک خرمن زده است

ذره این جا کیست از بیمایگی

۶

تهمت زنجیر او، بردر زده است

حلقه وار از حلقه فرزانگی

۷

تهمت زنجیر با دیوانگان

خود عجب حرفی است، از دیوانگی

۸

بسکه افسونها بگوشت کرد اثیر

در زبان این و آن افسانگی

تصاویر و صوت

نظرات