
اثیر اخسیکتی
شمارهٔ ۱۸۳
۱
سوزی است مرا در دل دانی که چسان سوزی
سوزی که وجود من برباد دهد روزی
۲
در هم زده کار من، چون خط معمائی
سر گم شده حال من، چون نکته مرموزی
۳
چون شاخ پر از آتش، می نالم و میسوزم
دیده قدح اشکی، دل مجمر پر سوزی
۴
گویند که با آن دل، شاد است فلان نی نی
چون شاد توان بودن در دست غم اندوزی
۵
خوش خوش ندب عمرم، شد باخته با او
خصلی ننهاد ستم، روزی ز دل افروزی
۶
دریای غمش گشتم، تا کس نخرید از من
با ننگ چنان قربان، ده عید به نوروزی
۷
پیران خرد بر وی، سی سال سبق خوانده
در مکتب عشق اکنون، طفلی است نوآموزی
۸
زان دوست عجب دارم، کاو گفت اثیرا دل
ای مرد کدامین دل، خصمی است جفاتوزی
تصاویر و صوت

نظرات