اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

شمارهٔ ۱۹۲

۱

بر آن کس که کمتر ز سگ باد پیشت

چرا شیر طاقی کند چشم میشت

۲

رخت، عهد دلها، از آن داد فتوی

بفرمان من غمزه جور کیشت

۳

بصد ساله ره، خون عاشق بریزی

حقیقت تو ماهی و عشاق خیشت

۴

امیر بتانی تو چون شحنه بد

چه بیگانه در جور کردن چه خویشت

۵

بشکرانه جان، سازم آماج تیری

که بر نام من سر برآرد زکیشت

۶

بر این خسته دل نوک مژگان همی زن

که شد نوش من بارد از نوک نیشت

۷

بخوردن اگر رخصتی هست، دردت

ز مردن اگر چاره ئی نیست پیشت

۸

تو خود در جهان من می نکنجی مرا بین

که بنشانده ام در دل تنک ریشت

۹

به بیش و کم من کجا سر در آری

که چون من سر از پیش صد هست بیشت

۱۰

اثیر از تو بیمار در پرده افتد

چو در چشم باشد بعشاق خویشت

تصاویر و صوت

نظرات