
اثیر اخسیکتی
شمارهٔ ۲۲
۱
با دل بد عهد تو گاو گل سر دامن است
گنبد نیلوفری در یک پیراهن است
۲
یک نفس آخر بدار گر نه چو چرخ بلند
گرد جهان گشتنت بهر ستم گردن است
۳
معدن گوهر شده است بی تو دو چشمم ولیک
آن لب یاقوت رنگ گوئی از این معدن است
۴
مرغ دلان را بسی صید کنی تا بشکل
زلف توچون پای دام خال توچون ارزن است
۵
طره میگون تو تیره کند آب من
نزد من احوال او همچو رخت روشن است
۶
شد دل او هم سوار دررخم او گرچه دید
کان شب خورشید نعل همچو فلک توسن است
۷
از تو در آویختم همچو قبای تو زانک
خون من وجیب تو هر دو در آن کردن است
۸
مشتری وصل تو گر بفروشی منم
نقدم اشک و حسب، جنسم جان و تن است
۹
طنز کنی کای اثیر هم سخن آورده ئی
بیش تو شرمی مدار کاین سخنت با من است
نظرات