اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

شمارهٔ ۳۱

۱

یاد میدار که از مات نمی آید یاد

ای امید من و عهد تو سراسر همه باد

۲

نکنی یک طرف از قصه ی من هرگز گوش

نه زِیم یک نفس از غصه تو هرگز شاد

۳

یاوری نیست، که با خصم تو بردارم تیغ

داوری نیست، که از هجر تو بستانم داد

۴

تو نگفتی که وصالم برساند بخودت

راستی نیک رسانید که چشمت مرساد

۵

گفتی ار، فاش کنی عشق پری، جان نبری

نبرم، خود نبرم حسن تو جاوید زیاد

۶

گر غرض خون من است از سر اینک سروطشت

ور نه این طشت سه سال است که ازبام افتاد

۷

من بر این تهمت اگر کشته شوم باکی نیست

همه سرسبزی کمتر سک دربان تو باد

۸

عافیت خواستی از من خیرالله جزاک

او همان شب بعدم رفت که خیر تو بزاد

۹

گله ی وصل تو با هجر تو میگفتم دوش

که ستد عمرو از او هیچ بجز غم نگشاد

۱۰

عشق ما مظلمه ی کس بقیامت نبرد

گر ز تو عمر ستد در عوضش عشق بداد

۱۱

در میان روی بمن کرد خیالت که اثیر

زین سخن بگذر و این واقعه بگذارز، یاد

تصاویر و صوت

نظرات