
اثیر اخسیکتی
شمارهٔ ۳۳
۱
من خاکِ چنان بادم کو زلفِ تو جنباند
در آتشم از آبی کاندامِ تو را ماند
۲
مه در گرو خوبی، از عکس بَناگوشت
ششدر بفره خواهد اول بر او راند
۳
توفیر دل و دیده، از روی تو این باشد
کاین بیند و خون گرید آن خواهد و نتواند
۴
چشمت چو مرا بیند، گوید که بننشینی
تا غمزه خونخوارم جائیت بننشاند
۵
زینسان که به بیدادی، تو دست بر آوردی
جز یارب مظلومان، دست تو که پیچاند؟
۶
دردت چه نهان دارم؟ کز تخته رخسارم
هرکس که مرا بیند چون آب فرو خواند
۷
گویند نمیداند حال تو اثیر، آن بت
من صنعت او دانم؛ میریزد و میداند
نظرات
امیرالملک