
اثیر اخسیکتی
شمارهٔ ۵۴
۱
جهان پیر باز از دست نیسان خرقه میپوشد
مبارک بادش ار بر دُردخواران زهد نفروشد
۲
قبای سبزه میبینی صبا کسوت همیدوزد
ردای سرو میدانی چمن خلعت همیپوشد
۳
شکوفه زیر لب بر ساغر خیری همیخندد
چو میبیند که اسباب طرب نرگس همینوشد
۴
کشیده تیغ عصیان سرخ بید و شوخ میآید
به خنده گل همیگرید مگر خونش همیجوشد
۵
نسیم از شاخ منبر میکند وز فاخته قاری
خدایش یار بادا، گر برای دین همیکوشد
۶
زبان از نوحه بربندد سحرگه بلبل عاشق
اگر یک آه خونآلود این بیچاره بنیوشد
۷
ولیکن ز آن همیترسم که بلبل چون فروماند
به درگاه شه آید و ز اثیر خسته بخروشد
تصاویر و صوت

نظرات