
اثیر اخسیکتی
شمارهٔ ۶
۱
گرچه سوگندان خوری، کاکنون نکوتر دارمت
من نیم ز آنها، بحمدالله که باور دارمت
۲
شه رخی خوردم بهرچم بوداکنون خوشتر آنک
عشق می گوید کزین صد لعب دیگر دارمت
۳
ای که همچون خاک راهم، زیر پای آوردهای
گر مرا دستی بود، با جان برابر دارمت
۴
همچو نور خور، تو را بر دیده منزل گه کنم
حیله این باشد چو بتوانم که در خوردارمت
۵
گویمت همسایه ی وصلم بخواهی داشتن
گوی از یک خان و مان داری پر از زردارمت
۶
زر مگر معذور داری، لیک از دریای طبع
گر اجازت میدهی تا غرق گوهر دارمت
۷
دست بر هم میزدی دیروز و می گفتی اثیر
گر جهانت بفکند من حاضرت بردارمت
۸
گر هزاران آیت و افسون به من برخواندهای
با منت این در نگیرد چون من از بردارمت
نظرات