
اثیر اخسیکتی
شمارهٔ ۶۱
۱
وصلش مرا قرین سعادت نمیکند
چون بیند التفات زیادت نمیکند
۲
خوی زمانه دارد از آن در ره وفا
بسیار می بکوشم و عادت نمیکند
۳
بیمار اوست دل نه بدین است نالشم
زان ناله میکند که عیادت نمیکند
۴
گفت ای فلان ز من بسلامی بسنده کن
گردم به این و هم بسعادت نمیکند
۵
بر من سلام کی کند آن کاو نظر کنون
در آسمان ز کبر و سیادت نمیکند
۶
گفتم که زنده می شمرد وصل تو مرا
گفتا خودت نماز ولادت نمیکند
۷
گه گه تعهدی کندم لعل تو و لیک
بی معنی است چون بارادت نمیکند
۸
گفتم که کارم از تو به جان است گفت اثیر
کس گوش سوی زرق و عبادت نمیکند
۹
کافر نمی شوم که دم و عشوه کار اوست
من باورم بلفظ شهادت نمیکند
نظرات