اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

شمارهٔ ۶۸

۱

که را هجرت به پرسش کمتر آید

ز خون دل کنارش کم تر آید

۲

نیارم بست در روی غمت در

که چون باد از ره روزن در آید

۳

فرو شد در پیت روزم چه باک است

تو را باید کزین کاری بر آید

۴

بمن خنجر کشی الا توترسی

که یک باری شکارت لاغر آید

۵

عنان جور لختی سست بر گیر

که هر کاو تیز تازد در سر آید

۶

ز آه من حذر کن کان دل آور

اگر زخمی زند کاریگر آید

۷

مرا بد عهد خواندی سهل باشد

تو آن گفتی که از من در خور آید

۸

زنی در یکدیگر زلف و کمت غم

گرم صد کار در یکدیگر آید

۹

تو میگوئی دهانی دارم، الا

ندانم تاکسی را باور آید

۱۰

گر این گردد درست ای بسا شکفتا

که در پایش در و گوهر در آید

۱۱

اثیر آب و گل مهرش بدیدی

بیفکن تخم زین آبی بَر آید

تصاویر و صوت

نظرات