
اثیر اخسیکتی
شمارهٔ ۷۹
۱
دردی است در دیار که درمان نمیبرد
هر دل که در فتاد بدو جان نمی برد
۲
گفتم زطیبت او را، چندین عتاب چیست
آهسته آ. بکار که چندان نمی برد
۳
من در نصیحت دل از آنجا که راستی است
بسیار جهد کردم و فرمان نمی برد
۴
درخشم شد از این سخن و گفت شادباش
الحق حدیث های تو تاوان نمی برد
۵
گفتم که سایه، ارفتدم بارخی چو سیب
یکذره ز آفتاب درخشان نمی برد
۶
گفتم بمالم، آب لب میگونش را ولیک
خود، می ز لطف زحمت دندان نمی برد
نظرات