
اثیر اخسیکتی
شمارهٔ ۸۲
۱
با آنکه بهشیاری همتات نمی افتد
از نخوت و جباری بامات نمی افتد
۲
آئی و رقیبانت آیند ز پیش و پس
آخر شبی این بازی تنهات نمی افتد
۳
بر سر بنهی دستی تا جان من مسکین
چون زلف سرافکنده در پات نمی افتد
۴
شب تیره دمی روشن من خالی و تو فارغ
هان می فتدت در سر این تات نمی افتد
۵
ممکن که بدل داری باشد چو تو در عالم
باری به ستمگاری همتات نمی افتد
نظرات