
اثیر اخسیکتی
شمارهٔ ۸۵
۱
با که گویم راز چون همدم نماند
درد بگذشت از حد و مرهم نماند
۲
نقش یک همدم بمن ننمود چرخ
وین بتر کز عمر هم یک دم نماند
۳
تر نگشت از دیده گریان من
چرخ را، در دیده گوئی نم نماند
۴
چونکه من قربان بتیغ غم شدم
ای فلک عیدی مکن کت غم نماند
۵
نیست آئین وفا در شهر ما
من بر آنم خود که در عالم نماند
۶
غمگسار از من بسی غمگین تر است
در جهان گوئی دلی خرم نماند
۷
نیم صبری داشت در عالم اثیر
وای او، از دست غم کان هم نماند
نظرات