امیر معزی

امیر معزی

شمارهٔ ۳۲۰

۱

ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من

تا یک زمان زاری‌ کنم بر رَبع ‌و اَطلال و دِمَن

۲

رَبع از دلم پرخون‌ کنم خاک دمن‌ گلگون کنم

اطلال را جیحون ‌کنم از آب چشم خویشتن

۳

از روی یار خرگهی ایوان همی بینم تهی

وز قد آن سرو سهی خالی همی بینم چمن

۴

بر جای رطل و جام می‌، گوران نهاده‌ستند پی

بر جای چنگ ‌و نای و نی ‌آواز زاغ ‌است و زغن

۵

از خیمه تا سُعدا بشد وَز حجره تا ‌سَلما بشد

وز حجله تا لیلا بشد گویی بشد جانم ‌ز تن

۶

نتوان‌ گذشت از منزلی‌ کانجا نیفتد مشکلی

از قصهٔ سنگین دلی نوشین لبی سیمین ذقن

۷

آنجا که بود آن دلستان با دوستان در بوستان

شدگرگ ‌و روبه را مکان شد کوف و کرکس را وطن

۸

ابرست بر جای قمر زهرست بر جای شکر

سنگ است بر جای‌ گهر خارست بر جای سمن

۹

آری چو پیش آید قضا مُر‌وا شود چون مُر‌غُوا

جای شجر گیرد گیا جای طرب‌ گیرد شجن

۱۰

کاخی‌ که دیدم چون ارم خرم‌تر از روی صنم

دیوار او بینم بِخَم مانندهٔ پشت شمن

۱۱

تمثالهای بوالعجب حال آوریده بی‌سبب

گویی دریدند ای عجب بر تن ز حسرت پیرهن

۱۲

زین سان‌که چرخ نیلگون کرد این سراها را نگون

دَیّار کی‌ گردد کنون گرد دیار یار من

۱۳

یاری به رخ چون ارغوان حوری به تن چون پرنیان

سروی به ‌لب چون ناردان ماهی به ‌قد چون نارون

۱۴

نیرنگ چشم‌ او فره، ‌بر سیمش‌ از عنبر زره

زلفش همه بند و گره، جعدش همه چین و شکن

۱۵

تا از بر من دور شد، دل در برم رنجور شد

مشکم همه ‌کافور شد، شمشاد من شد نسترن

۱۶

از هجر او سرگشته‌ام، تخم صبوری‌ کشته‌ام

مانند مرغی ‌گشته‌ام بریان شده بر بابزن

۱۷

اندر بیابان سها کرده عنان دل رها

در دل نهیب اژدها در سر خیال اهرمن

۱۸

گه با پلنگان در کمر، گه با گوزنان در شمر

گه از رفیقان قمر، گه از ندیمان پرن

۱۹

پیوسته از چشم و دلم در آب و آتش منزلم

بر بی سرا کی محملم در کوه و صحرا گامزن

۲۰

هامون گذار و کوه‌وش دل بر تحمل کرده خوش

تا روز هر شب بارکش هر روز تا شب خارکن

۲۱

چون باد و چون آتش روان درکوه و در وادی دوان

چون آتش و خاک‌ گران در کوهسار و در عطن

۲۲

سیاره در آهنگ او حیران ز بس نیرنگ او

در تاختن فرسنگ او از حد طائف تاختن

۲۳

گردون پلاسش بافته، اختر زمامش تافته

وز دست و پایش یافته روی زمین شکل مجن

۲۴

بر پشت او مرقد مرا، وز کام او سؤدد مرا

من قاصد و مقصد مرا درگاه صدر انجمن

۲۵

دین محمد را شرف اصل شریعت را کنف

باقی بدو نام سلف راضی ازو خلق زمن

۲۶

بوطاهر طاهرنسب نامش سعادت را سبب

پیرایهٔ فضل و ادب سرمایهٔ عقل و فطن

۲۷

آن کامکار محتمل نیکوخصال نیک‌دل

شادی به طبعش متصل رادی به دستش مقترن

۲۸

او را مسیر مهر و کین او را مسلم تخت‌ و زین

او را ثناگر ملک و دین او را دعاگو مرد و زن

۲۹

هنگام نفع و فایده افزون ز معن زائده

روز نوال و مائده افزون ز سیف ذویزن

۳۰

از غایت ا‌کرام او وز منت انعام او

شد در خراسان نام او چون نام تُبٌع در یمن

۳۱

آزادگان با برگ و ساز از نعمت او سرفراز

از حد ایران تا حجاز از مرز توران تا عدن

۳۲

اسرار او صافی شده از باطل و از بیهده

کردار او بی‌شعبده گفتار او بی‌زرق و فن

۳۳

دستش‌ گه رفع قلم حد است بر دفع ستم

در ملک از او نفع نعم در دهر از او نفی فتن

۳۴

آن‌ کس‌ که او را آورید آورد لطف جان پدید

ایزد توگویی آفرید از جان پاک او را بدن

۳۵

ای راه و رسمت خسروی ای نظم و نثرت معنوی

ای حزم و عزم تو قوی ای خلق و خُلق تو حسن

۳۶

ای در شرف مانند آن‌ کامد ز صنع غیب‌دان

در دشت تیه از آسمان بر قوم او سلوی و من

۳۷

کلکی که در دستت بود نشگفت اگر معجز شود

چون از کف موسی رود چوبی بیوبارد رسن

۳۸

ابری است او با منفعت باران او از مصلحت

گویی دهن شد مملکت او چون زبان شد در دهن

۳۹

وصاف تو هر خاطری، مداح تو هر شاعری

بر گردن هر زایری از برّ تو بار منن

۴۰

آنکس که بر هر کشوری بگماشت دانا داوری

چون تو نبیند دیگری در کدخدایی موتمن

۴۱

از اهتمام عقل تو وز احتمال فضل تو

اندر جناب عدل تو صعوه شده چون کرگدن

۴۲

هر دشمنی کاندر جهان کاو مر تو را کرد امتحان

انداخت او را آسمان از امتحان اندر محن

۴۳

هر کس که با تو سرکشد گردون بر او خنجر کشد

خمری‌ که از دن برکشد دردی بود آغاز دن

۴۴

هر غزو را پیمان نهی بر جای‌کفر ایمان نهی

سی پارهٔ قرآن نهی در هند بر جای وثن

۴۵

اعمال را والی کنی کار هدی عالی کنی

هندوستان خالی‌کنی از بتکده وز بر‌همن

۴۶

گر غایبم ور حاضرم از نعمت تو شاکرم

فکر تو اندر خاطرم افزون ز وهم است و ز ظن

۴۷

هرکاو امان خواهد زتو یا نام و نان خواهد زتو

حاجت چنان‌ خواهد ز تو چون ‌کودک از مادر لبن

۴۸

مدح تو بنگارم همی شکر تو بگزارم همی

وز فر تو دارم همی تن بی‌الم دل بی‌حزن

۴۹

مشمر ز طبع من زلل مشناس در شعرم خلل

گر من ز ربع و از طَلَلْ در مدح تو گویم سخن

۵۰

نغز و بدیع است این نمط در دُرج بی‌سهو و غلط

زان سان ‌که در دُرج و سقط یاقوت و درّ مختزن

۵۱

تا ماه نیسان بر رزان بندد حلی باد وزان

گردد به ایام خزان بر بوستان‌ کرباس تن

۵۲

بادت بقای سرمدی امروز تو خوشتر زدی

میران به امرت مقتدی حران به برت مرتهن

۵۳

گاه بقا گفته فلک با بخت تو مالی و لک

تا حشر تا دیده ملک بی‌گردن بختت رسن

۵۴

کیوان زچرخ هفتمین در زیر پای تو زمین

کوثر زفردوس برین در پیش دست تو لگن

۵۵

فرمانبر تو انس و جان در شهر مرو شاهجان

وز نعمت تو شادمان آل رسول و بوالحسن

۵۶

فرمان تو نفع بلا عمرت موبد در علا

تا نَفی را گویند لا تا جَزم‌ را گویند لَن

تصاویر و صوت

کلیات دیوان امیر معزی نیشابوری به اهتمام محمدرضا قنبری - امیر معزی نیشابوری - تصویر ۶۲۹

نظرات

user_image
یاسین
۱۳۹۷/۰۵/۰۸ - ۰۲:۳۲:۴۷
بسیار بسیار زیبا
user_image
ساسان کمالی
۱۳۹۷/۰۶/۲۵ - ۱۵:۴۸:۴۸
سطر 50 تشدید لازم نیست
user_image
تماشاگه راز
۱۳۹۹/۰۱/۲۱ - ۰۶:۳۱:۲۶
حافظ بیت دو را در غزل زیر تضمین کردهای نسیم منزل لیلی خدا را تا به کیربع را برهم زنم اطلال را جیحون کنممنبعمجله یادگار شماره 9 قلم علامه قزوینی
user_image
تماشاگه راز
۱۳۹۹/۰۱/۲۱ - ۰۶:۳۳:۰۰
حافظ بیت دو را در غزل زیر تضمین کردهای نسیم منزل لیلی خدا را تا به کیربع را برهم زنم اطلال را جیحون کنممنبعمجله یادگار شماره 9 قلم علامه قزوینی
user_image
Nm
۱۳۹۹/۰۴/۰۷ - ۱۰:۰۲:۱۹
در وصف حضرت رضا (ع) شعری بسیار زیبا سروده است
user_image
A.p
۱۳۹۹/۱۲/۱۱ - ۱۴:۲۶:۴۸
دهان گر بماند ز گفتن تهی از آن به که ناساز خوانی نهی
user_image
A.p
۱۳۹۹/۱۲/۱۱ - ۱۴:۳۱:۵۸
دوستان لطفا اگه اطلاعات تاریخی نداریم لطف کنیم و اطلاعات غلط به هموطنامون ندیمشعر بالا در مدح سلطان سنجر سلجوقی میباشد و زمانی که سلطان سنجر به مرو میرود امیر الشعرا معزی در غم دوری سلطان این شعر رو برای او سروده
user_image
A.p
۱۳۹۹/۱۲/۱۱ - ۱۴:۳۳:۴۸
بعد از آنکه برکیارق، حکومتِ مشرق را به سنجر واگذاری کرد؛ او و اُمرایش با مخالفت‌های شاهزادگان سلجوقی مواجه‌شدند.[2] محمدبن‌سلیمان‌بن‌چغری‌بک داود، که امیر امیران خوانده می‌شد، سپاهی از غزنویان گرفت و سعی در دستیابی خراسان داشت؛ اما سپاه سنجر او را شکست داد و چشمانش را کور کردند. در سال بعد امیری سلجوقی به نام دولتشاه که از نوادگان ارتاش‌بن‌ابراهیم‌ینال بود با لشکری از ترکمنان ناراضی قصد دستیابی به خراسان داشت که او نیز شکست خورد و به دستور سنجر کور شد. در زمانی که سنجر در قسمت مشرق خراسان یعنی همان بلخ مستقر بود، وظیفه او و اُمرایش، عقب راندن حبشی از خراسان بود. در جنگی که درگرفت، حبشی با کمک پنج هزار سرباز اسماعیلی‌طبس و پیوستن برکیارق در محلی به نام نوشجان، از سنجر شکست خوردند، حبشی دستگیر و برکیارق بهگرگان و اصفهان عقب‌نشینی کرد. از این زمان به بعد سراسر خراسان و از جمله قومس در دست نیرومند سنجر بود و او بعدها تختگاهش را به مرو که در قسمت مرکزی خراسان بود انتقال داد
user_image
افسانه چراغی
۱۴۰۰/۰۸/۰۵ - ۱۱:۵۵:۰۵
سُعدا - سَلما - لیلا: نام سه معشوقه در داستان‌های عرب
user_image
افسانه چراغی
۱۴۰۰/۰۸/۰۵ - ۱۲:۱۷:۳۹
در مصرع دوم "به خم" باید به شکل "بخم" نوشته شود. بِخَم: خمیده
user_image
علی دادمهر
۱۴۰۲/۰۵/۰۸ - ۱۶:۴۲:۴۳
این شعر مانند دیگر اشعار معزی در مدح است نه برای امام رضا (ع)  یک قصیده خوب و تغزلی خوب تر ، چه بسا سعدی در سرودن یکی از شاهکار خود یعنی:  ای ساربان آهسته ران کآرام جانم می رود  وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود ...الخ  نظری هم بر این قصیده داشته.         
user_image
سپهر روزدار
۱۴۰۲/۰۵/۲۷ - ۱۳:۰۰:۰۲
این قصیده بنا بر آنچه در دیوان امیر معزی به تصحیح عباس اقبال آمده، در مدح "شرف الدین ابوطاهر سعد بن علی مستوفی" گفته شده. بیت زیر از همین قصیده، شاهدی بر این مدعاست: بوطاهر طاهر نسب نامش سعادت را سبب پیرایهٔ فضل و ادب سرمایهٔ عقل و فطن    
user_image
جمشید جمشید
۱۴۰۲/۰۶/۱۷ - ۱۳:۴۱:۵۷
در بیت اول، "اَطلال" جمع طلل است و در لغت نامه فارسی (دهخدا)، در معنای آن آمده: طلل بمعنی اثر سرای و جای خراب شده. (از منتهی الارب). نشانه های سرای کهنه و ویران. (از لطائف و کنز و منتخب) (غیاث اللغات). نشانه های سرا و جاهای خراب شده. (آنندراج) (فرهنگ نظام). آثار باقی مانده از خانه های ویران. جاهای بلند و برجسته از خانه های خراب : ما همه بر نظم و شعر و قافیه نوحه کنیم نه بر اطلال و دیار و نه وحوش و نه ظبی. منوچهری. ایا رسم و اطلال معشوق وافی شدی زیر سنگ زمانه سحیقا.منوچهری. تا بر آن آثار شعر خویشتن گویند باز نی بر آثار دیار و رسم و اطلال و دمن. منوچهری. ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن. معزی. ربع از دلم پرخون کنم خاک دمن گلگون کنم اطلال را جیحون کنم از آب چشم خویشتن. معزی. شاه دمن و رئیس اطلال روی عرب از تو عنبرین خال.نظامی. شکر طوفان را کنون بگماشتی واسطهٔ اطلال را برداشتی.مولوی. چون عرب با ربع و اطلال ای ایاز می کشی از عشق گفت خود دراز.مولوی. عاقبت سخن به اتفاق قرار گرفت بر بنایی بحدود زنده رود و در آن زمان دیار اصفهان دیههایی بود پراکنده و شهرهای خراب و کنده و اطلال باطل و رسوم مدروس. (ترجمهٔ محاسن اصفهان).|| بدنها. (آنندراج). شخص های هر چیزی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). رجوع به طلل و طلول شود. - اطلال کردن؛ ویرانه ساختن. خراب کردن. بصورت طلل درآوردن : گه عرعر قد صنمی را شکند پشت گه منظر و کاخ ملکی را کند اطلال. ناصرخسرو.رجوع به طلل و اطلال شود. - اطلال گشتن؛ ویرانه شدن. خراب گشتن. بصورت طلل درآمدن : خشمت اگر یک دم زدن جنبش کند بر خویشتن گردد چو اطلال و دمن دیوار قسطنطانیه. منوچهری.