
امیر معزی
شمارهٔ ۹
۱
گر تو پنداری که رازم بیتو پیدا نیست هست
یا دلم مشتاق آن رخسار زیبا نیست هست
۲
یا ز عشق لولو و یاقوت شَکَّر بار تو
چشم گوهر بار من هر شب چو دریا نیست هست
۳
ور تو را صورت همی بندد که از چشم و دلم
آب و آتش تا ثَری و تا ثُریّا نیست هست
۴
گر تو پنداری که بیوصل تو جان اندر تنم
مستمند و دردمند و ناشکیبا نیست هست
۵
ور تو پنداری که از جور و جفای روزگار
در دِماغ و طبع من سودا و صفرا نیست هست
۶
گر گمان تو چنان است ای صنم کز عشق تو
این بلاها بر من بیچاره تنها نیست هست
۷
این همه زشتی مکن کامروز را فردا بود
ور تو گویی از پس امروز فردا نیست هست
تصاویر و صوت

نظرات
ho۳ein۰۲۱