
انوری
غزل شمارهٔ ۲۹۰
۱
ای کار غم تو غمگساری
اندوه غم تو شادخواری
۲
از کبر نگاه کرد رویت
در چشمهٔ خور به چشم خواری
۳
از تابش روی و تاب زلفت
شب روشن گشت و روز تاری
۴
فقر غم تو ز باغ دلها
برکند نهال کامگاری
۵
ای شربت بوسهٔ تو شافی
وی ضربت غمزهٔ تو کاری
۶
داری سر آنکه بیش از اینم
در بند فراق خود بداری
۷
گویی بیمن دل تو چونست
چونست به صد هزار زاری
۸
روزی که غم نوم نمایی
آنرا به غنیمتی شماری
۹
با یاران این کنند احسنت
چشم بد دور نیک یاری
۱۰
امروز بر اسب جور با من
هر گوشه همی کنی سواری
۱۱
ترسم فردا گه مظالم
تاب ثقةالملوک ناری
تصاویر و صوت


نظرات