
انوری
غزل شمارهٔ ۹۴
۱
از وصل تو آتش جگر خیزد
وز هجر تو نالهٔ سحر خیزد
۲
سرگشتهٔ عالم هوای تو
هر روز ز عالم دگر خیزد
۳
دیوانهٔ زلف و خستهٔ چشمت
هر فردایی ز دی بتر خیزد
۴
گویی به هلاک جانت برخیزم
برخاسته گیر از این چه برخیزد
۵
هنگام قیام خاکپایت را
خورشید فلک به فرق سر خیزد
۶
مه چون سگ پاسبانت ار خواهی
هر لحظه ز آستان در خیزد
۷
ما را ز دهان تنگ شیرینت
زان چه که به تنگها شکر خیزد
۸
کانجا سخن زر به خروارست
وانجا سخنت ازین چه برخیزد
۹
روی چو زرست انوری را بس
وز کیسهٔ او زر این قدر خیزد
تصاویر و صوت



نظرات