
انوری
شمارهٔ ۴۲۵ - لطیفه
۱
مرا دی یاسمن پیغام دادست
به تو ای صاحب و صدر یگانه
۲
ز هر نوعی سخن گفتست پنهان
غرض را درج کرده در میانه
۳
چه فرمایی کنون پیغام او را
به سمع تو رساند بنده یانه
۴
مرا گفتست فردا کاتش صبح
زند از کورهٔ مشرق زبانه
۵
بگو او را که میگوید فلانی
که ای خلقت چو جودت بیکرانه
۶
چو در سالی مرا ده روز افزون
نباشد نوبت از گشت زمانه
۷
پس از ده روز خود تاخیر کردم
شوم تا سال دیگر آفسانه
۸
کنون درخواستی دارم ز خلقت
همانا ناورد با من بهانه
۹
دو روزک نیز در صحن چمن آی
بگو تا مطرب آرند و چغانه
۱۰
به زیر سایهٔ گل شادمان باش
مرا از لطف خود کن شادمانه
۱۱
چون من بهر تو آیم خوب نبود
من اندر باغ و تو در تاب خانه
تصاویر و صوت



نظرات