انوری

انوری

شمارهٔ ۶۹ - در مرثیه

۱

رئیس دولت و دین ای اسیر دست اجل

شدی و رفت بهین حاصل جهان از دست

۲

زمانه نی در مردی در کرم بشکست

سپهر نی دم شخصی دم هنر دربست

۳

دلم حریق وفاتت چو کرد خاکستر

یتیم‌وار برو جان به ماتمت بنشست

۴

فغان ز عادت این رنج ساز راحت سوز

فغان ز گردش این جان شکار جورپرست

۵

که صورتی که به عمری نگاشت خود بسترد

که گوهری که به سی سال سفت خود بشکست

۶

زمانه عقد کمالی گسست و ای دریغ

که آسمان نتواند نظیر آن پیوست

۷

ز دامگاه عناصر چه فایده‌ست بگو

وزین کشنده دو دام سیه سپید که هست

۸

که روزگار پس از انتظار نیک دراز

بدین دو دام همین مرغ صید کرد و بجست

۹

اگرچه در غم هجرت به نوک ناخن اشک

نماند مردمک دیده‌ای که دیده نخست

۱۰

وگرچه هیچ شبی نیست تا ز دست دماغ

هزار دیده نگردد ز اشک میگون مست

۱۱

زبان حال همی گوید اینت مقبل مرد

که از چه عید و عروسی کرانه کرد و برست

۱۲

تو پروریدهٔ کابوک آسمان بودی

از آن قرار نکردی در آشیانهٔ پست

۱۳

زمانه دل به تو زان درنبست می‌دانست

که ماهی فلکی را فرو نگیرد شست

تصاویر و صوت

دیوان انوری با مقدمهٔ سعید نفیسی - انوری - تصویر ۵۲۶

نظرات