
عارف قزوینی
شمارهٔ ۸ - در آسمان به هدف تیر یک دعا نرسد
۱
شهید عشق تو کارش به دست و پا نرسد
به داد آنکه تو راندی ز خود خدا نرسد
۲
رسید عمر به پایان گذشت جان ز لبم
رسید بر لب جانان ولی به جا نرسد
۳
هوای سایهٔ بالای آن کسم به سر است
که بر سر کسی این سایه بیبلا نرسد
۴
گذشت کار من از حرف باز از پی من
به غیر یاوهسرایی ژاژخا نرسد
۵
اگر به حرف اثر بود زین میانه چرا
در آسمان به هدف تیر یک دعا نرسد
۶
عقیده عقده کلک مسلک و محن میهن
به من ز عشق وطن غیر از ابتلا نرسد
۷
به شهر نیستی آن سان غریب افتادم
که سالها شد و یک یار آشنا نرسد
۸
تو تا رسایی اقبال من ببین که رسا
رسید بر همه در هر کجا به ما نرسد
۹
چه شد که دست تو عارف شد آنقدر کوتاه
که هرچه کردی بر دامن رسا نرسد
تصاویر و صوت

نظرات