
عارف قزوینی
شمارهٔ ۴ - بلای هجر
۱
بلای هجر تو تنها همان برای من است
چه جرم رفت که یک عمر این جزای من است
۲
من این که قیمتِ وصل تو را ندانستم
فراق آنچه به من میکند سزای من است
۳
برای خاطر بیگانگان نپرسد کاین
غریبِ از وطن آواره آشنای من است
۴
بریز خونم و اندیشه از حساب مکن
به حشر دیدن روی تو خونبهای من است
۵
مرا ز روی نکو منع کی توان کردن
که این معالجهٔ درد بیدوای من است
نظرات
کژدم