
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۰۶۶
۱
یاد داری دوش کاندر سر خماری داشتی
با حریفان بود جنگ و با پیاله آشتی
۲
بود دل لبریز خون از شوق تو در بر مرا
خوردیش لاجرعه و جام میش انگاشتی
۳
خواندیم در بزم خاص و گفتیم حرفی به گوش
لاجرم گویا مرا هم مدعی پنداشتی
۴
محمل لیلی بر اشتر باز کن بر جان بنه
ساربانا از چه این بارم به دل بگذاشتی؟
۵
جرم ما نبود که گر گیرد کست در قتل خلق
خود نشان از خون مسکینان به ناخن داشتی
۶
چنبر زلف توام رخنه به کاخ عقل کرد
مار ضحاکم چرا بر مغز سر بگماشتی؟
۷
گر نهای چون ذوالفقارِ شاه ای ابروی یار
از چه بر خورشید و مه تیغ دو سر افراشتی؟
۸
میوههای تازه و تر چینی از شاخش به حشر
تخم مهر مرتضی آشفته در دل کاشتی
۹
نقش اغیارم ز سینه محو شد دفتر بشوی
تا به لوح دل تو خود نقش علی بنگاشتی
نظرات