آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۱۰۰

۱

شب وصل است ای عاشق بپای دوست کن جانی

بروز عید اندر کیش ما رسم است قربانی

۲

خضر را گو مناز از آب حیوانت تو چندانی

که ابر از بحر میخانه بمستان داد بارانی

۳

میان لیلی و مجنون مگو باشد بیابانی

که حاجی را براه کعبه گل شد هر مغیلانی

۴

زلیخا خود بزندان فراقش گر گرفتاری

پسندیدی چرا بر یوسف کنعان تو زندانی

۵

اگر مرده کنی زنده مکن دعوی حذاقت را

طبیبا گر فلاطونی بدرد عشق درمانی

۶

نه از زلف پریشانش من آشفته پریشانم

که در هر حلقه ای از ذکر او بینی پریشانی

۷

بجز زلف و قد فتان و چشم فتنه انگیزت

زبیم تیغ شه در پارس باقی نیست فتانی

۸

درآ ای صفت شکن اندر صفت میدان نیکویان

بزن هر جا سری بینی چو گو یکدم بچوگانی

۹

گنه ای کاتب اعمال چندان ثبت کن از ما

به مهر مهر حیدر ما به کف داریم فرمانی

تصاویر و صوت

نظرات