
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۳۹۹
۱
تا رود جان از تن ما میرود
داند این معنی به عمدا میرود
۲
دل نگیرد بعد از این اینجا قرار
دلبرش هرجا هست آنجا میرود
۳
خار دیبا ترسمش بر پا رود
گر که خود بر فرش دیبا میرود
۴
فوج غمزه جابهجا داده قرار
ترک یغمایی به یغما میرود
۵
تا که گیرد فیضی از لعلش مسیح
مردهسان سویش مسیحا میرود
۶
اشک من هرشب به پروین عقد بست
تیر آهم بر ثریا میرود
۷
آن پسر را بر پدر بس فخرهاست
فخر مردم گر به آبا میرود
۸
دل ز کویش میکند عزم سفر
بلبل از گلشن به غوغا میرود
۹
بر سر زلف بتان دل بستهای
عمرت آشفته به سودا میرود
۱۰
سر بنه بر درگه شاه نجف
کار درویشانا به مولا میرود
۱۱
لعل دارد از لب تو آب و رنگ
در ز چشم ما به دریا میرود
نظرات