
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۴۹
۱
برفکن از بدن دلا زرق سیه پلاس را
آینه شو که تا بری لذت انعکاس را
۲
زاهد و میگسار را نیک شناخت پیر ما
شیخ زمانه گو بنه کسوت التباس را
۳
قامت تو کجا سزد خلعت اتحاد را
تا نکنی زتن برون عاریتی لباس را
۴
نیست قیاس و وهم را راه بعشق سرمدی
گو بحکیم بشکند آینه قیاس را
۵
ساقی میکشان بده مرهم قلب خستگان
تا که زکیمیای می زر کنم این نحاس را
۶
پنج حواس وقف شد بر لب و چشم و زلف و خط
جادوی خمسه کزفسون پنج کند حواس را
۷
رایض مدح شاه را توسن طبع رام شد
تا چو فرس بزین کشم حکمت بوفراس را
۸
آشفته بر فلک پای گذاری از شرف
بوسه زنی بخاک اگر شاه فلک اساس را
۹
ساقی بزم لم یزل مظهر شاهد ازل
دست خدا که بر درش ره نبود هراس را
نظرات