
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۵۷۸
۱
عشق کرد آدم از ملک ممتاز
نبود مردمی بدیده باز
۲
گل بستان ندارد این همه لطف
سرو را می نباشد این همه ناز
۳
مرغ روحم بگرد شمع رخت
همچو پروانه میکند پرواز
۴
تا بغیر از توام نظر نبود
در چشم از جهان نموده فراز
۵
هر کس از بانگ عشق زنده نشد
مرده آسا بر او کنند نماز
۶
کیستم من کهن سمندر عشق
امتحان کن در آتشم بگداز
۷
عشق و تقوی مخالفند بهم
کفر و ایمان کجا شود انباز
۸
بعد از آلایشست آسایش
بحقیقت رساندت زمجاز
۹
مردم دیده گفت راز درون
پرده خلق میدرد غماز
۱۰
هر که بر دار رفت چون منصور
نیستش فرق در نشیب و فراز
۱۱
ناز او را خریدم آشفته
چهره سودم بر آستان نیاز
۱۲
روح من طوف میکند به نجف
قالبم اوفتاده در شیراز
نظرات