
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۶۳۵
۱
آفتاب عشق در آیینه جان زد شعاع
الوداع ای صبر و عقل و دین و ایمان، الوداع
۲
چنگ بر دل میزند چنگی ز نقش وقت شد
تا که بیمطرب درآیم صوفیآسا در سماع
۳
ساقی از جام حقیقت صندلی باده بیار
کز خمار این هوسناکی به سر دارم صداع
۴
کسوت فقرم بده درویش صاحب منزلت
تا کنم این جامهای عاریت را انتزاع
۵
جلوهای کن در درون سینه ای نور علی
تا ز بام کعبه دل افکنی لات و سواع
۶
وقت خوش مستی بود بیتالشرف کوی مغان
زآفتاب جام ساقی خوش گرفته ارتفاع
۷
تا به کی آشفته از زلف و خط خوبان حدیث
صفحه دل را بشوی از خط تعلیق و رقاع
نظرات