آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۷۸۰

۱

بباغ عشق بجز میوه فراق ندیدم

زجان گذشته و جانانه را بوصل رسیدم

۲

زدل گذشتم و پیمان دلبران نشکستم

زجان بریدم و از عهد دوستی نبریدم

۳

بترک دوستیم دشمنان اگر چه بگفتند

بجان دوست که افسوس دشمنان نشنیدم

۴

گسستم از دو جهان و بزلف یار ببستم

فروختم دل و دین عشق او بجان خریدم

۵

ببوی دانه خالت ببند عشق بماندم

زدام عقل زوحشت چو آهوان برمیدم

۶

کمان کشیده نگاه تو تا از آن خم ابرو

هزار تیر بجان خورده روی در نکشیدم

۷

هزار سال بکویش نشسته گفت کدامی

هزار ره بسرم پا نهاد و گفت ندیدم

۸

نبود آن خم چوگان زلف بر سر رحمت

مگو چو گوی و بسر در ره طلب ندویدم

۹

زتلخ کامی عقلم خمار برد سحرگه

زلعل ساقی مجلس شراب عشق چشیدم

۱۰

بجای کوی مغان شیخ شهر از سر رأفت

بهشت عدن بمن عرضه کرد و برنگزیدم

۱۱

کدام کوی مغان آستان شاه ولایت

که کرده کوثرش آسوده از شراب نبیدم

۱۲

کبوتر حرم مرتضی است آشفته

که جز به گرد در و بام کعبه‌اش نپریدم

تصاویر و صوت

نظرات