
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۸۱۷
۱
زآن دهانم داد دشنامی که من میخواستم
بعد عمری دید دل کامی که من میخواستم
۲
جست دل زلف دلارامی که من میخواستم
یافته امشب دلارامی که من میخواستم
۳
سوزی اندر بلبلان افکند و آتش زد به گل
داشت باد صبح پیغامی که من میخواستم
۴
از چه پیر میفروشانم ز جامی خم نکرد
بود در پای خُم آنجا می که من میخواستم
۵
بود چشم شوخ او را زلف خالی توامان
داشت بر کی دانه و دامی که من میخواستم
۶
زاهدی را دید عاشق گشته رندی دوش گفت
جمع شد آن کفر و اسلامی که من میخواستم
نظرات