
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۱۸۹
۱
یارم چو ز رخ نقاب بگشود
اسرار دو کون فاش بنمود
۲
یار است عیان بصورت کون
این نقش جهان نمود بی بود
۳
شد نقش دوئی خیال احول
چون غیر یکی نبود موجود
۴
از ما نظری بوام بستان
وانگاه نگر بروی مقصود
۵
هر ذره که در جهان هستی است
آئینه مهر روی او بود
۶
مائی و توئی به اوست پیدا
پیوسته بهم شد آتش و دود
۷
بگذر ز خود و بجو خدا را
زنهار مجو زیان بی سود
۸
دارد خبری ز سوز عشقش
این ناله چنگ و بربط و عود
۹
در بزم وصال او اسیری
از خویش فنا شد و بیاسود
نظرات