اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

شمارهٔ ۲۸۴

۱

دوش یارم جام می آورد و گفت این را بنوش

تا که گردی مست و باشی بیخبر از عقل و هوش

۲

گفتمش من صوفیم می از کجا من از کجا

گفت افسانه چه کار آید بیا و باده نوش

۳

از کف ساقی چو نوشیدم شراب آتشین

مست و لایعقل برآوردم چو خم باده جوش

۴

عشق زور آورد و بودم مست و دلبر در نظر

جان بشوق وصل او مستانه آمد در خروش

۵

گفتمش عمریست تا جویای وصلت گشته ام

گفت ای بدمست تا کی خود نمائی رو خموش

۶

در نقاب زلف دیدم حسن او پنهان شده

گفتم ای جان از جمال خود برافکن روی پوش

۷

در حریم انس ما با تو چو محرم بوده ایم

می نما رو بی حجاب و دیگر از ما رو مپوش

۸

کی به بیداری نماید رو به کس در عمرها

آنچنان حسنی که ما در خواب میدیدیم دوش

۹

از مریدی وارادت شد اسیری بهره مند

گر شود مقبول خاطر پیش پیر می فروش

تصاویر و صوت

نظرات